کد مطلب:30079 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:105

قیس بن سعد بن عُباده












قیس بن سعد بن عُباده انصاری خَزرَجی ساعدی، از صحابیان پیامبر خدا[1] و از بزرگان انصار است. او در میان قبیله خود، انصار، و نیز در بین عموم مسلمانان از احترام ویژه ای برخوردار بود.[2] او مردی شجاع، بزرگوار و با عظمت بود و در میان قبیله خود، مُطاع بود.[3].

او قامتی بلند و جسمی توانمند داشت و در كرامت، زبانزد[4] و در سخاوت، شُهره بود.[5] در برخی از جنگ های پیامبر خدا، پرچمدار سپاه بود[6] و پس از پیامبر خدا از پیشتازانی بود كه حرمت حق را پاس داشت[7] و از «خلافت حق» و «حقّ خلافتِ» مولا علیه السلام دفاع كرد.[8].

پس از خلافت علی علیه السلام او از یاران نزدیك و حامیان استوار گام او بود. امام علیه السلام وی را به حكومت مصر، نصب كرد.[9] او با هوشمندی و درایت، توانست مخالفان مولا علیه السلام را آرام كند و ریشه های توطئه را بخشكاند.[10].

در این زمان، معاویه بسی كوشید تا شاید قیس را به خود متوجّه كند؛ امّا ناكام مانْد. پس از مدّتی، علی علیه السلام به خاطر حوادثی كه به وجود آمد، محمد بن ابی بكر را به مصر فرستاد و قیس را فرا خواند.[11].

قیس، فرمانده «شُرطَة الخَمیس (نیروهای ویژه)» بود[12] و در جنگ صِفّین، از جمله فرماندهان علی علیه السلام بود و مسئولیت پیاده نظام بصره را به عهده داشت.[13].

قیس در هنگامه شدّت گرفتن جنگ در صِفّین، فرماندهی انصار را به عهده گرفت.[14] حضور او در صِفّین، بسی شكوهمند بود. خطابه های او در ارجگذاری به شخصیت مولاعلیه السلام و اطاعت از اوامر علی علیه السلام و برانگیختن حق مداران علیه معاویه، نشانی از درك عمیق، شخصیت بزرگ و آگاهی ژرف او از جریان های آن روزگار و شخصیت های آن است.[15].

قیس، پس از جنگ صفّین، به حكومت آذربایجان منصوب گشت.[16] او در پیكار نهروان، حاضر بود[17] و فرماندهی جناح راست (میمنه سپاه) را به عهده داشت.[18].

و چون مولا پس از نهروان، آهنگ معاویه كرد، سپاهیان را نیازمند فرماندهی شجاع، كاردان و مدیر دید و او را برای جنگ، فراخواند.[19].

در آخرین شكلْ دهیِ سپاه برای نبرد با تجاوزگران و فسادگستران، علی علیه السلام بر روی سنگی ایستاد و سخنانی از سر سوز و درد، بیان كرد و قهرمانان سپاهش را یاد كرد (گویا این، آخرین خطابه مولاعلیه السلام بوده است) و آن گاه، قیس را به فرماندهی ده هزار نفر گماشت، به همراه حسین علیه السلام و ابو ایوب انصاری - كه هر یك بر ده هزار نفر گمارده شده بودند - كه متأسفانه با شهادت امام علیه السلام لشكر از هم پاشید.[20].

پس از شهادت علی علیه السلام، قیس، اوّلین كسی بود كه با امام حسن مجتبی علیه السلام بیعت كرد و با سخنانی هوشمندانه، مردمان را به بیعت با او فراخواند[21] و در سپاه ایشان فرماندهی طلایه سپاه را به عهده گرفت[22] و چون عبید اللَّه بن عبّاس (یكی از فرماندهان سپاه امام حسن علیه السلام) به سوی معاویه گریخت، او - كه معاونت عبید اللَّه را به عهده داشت - صبحگاه با مردمان نماز گزارد و نمازگزاران را به استوارْگامی و جهاد، فراخواند و چون مردمْ اعلام آمادگی كردند، سپاه را حركت داد.[23].

پس از صلح با معاویه، قیس به دستور امام حسن علیه السلام با معاویه بیعت كرد.[24] معاویه او را بزرگ می داشت و وی را می ستود.[25].

قیس را یكی از پنج نفری دانسته اند كه در میان عرب، به زیركی مشهور بوده اند.[26] قیس بن سعد در سال های پایانی حكومت معاویه، زندگی را بدرود گفت.[27].

6657. سیر أعلام النبلاء - به نقل از عمرو بن دینار -:قیس بن سعد، مردی تنومند و درشتْ اندام با سری كوچك و بدون مَحاسن بود و چون بر درازگوشْ سوار می شد، پایش به زمین كشیده می شد.[28].

6658. اُسد الغابة - به نقل از ابن شهاب -:قیس بن سعد، پرچم انصار را در كنار پیامبر صلی الله علیه وآله به دوش می كشید. گفته شده كه او در نبردی كه ابوبكر و عمر هم بودند، وام می گرفت و به مردم، غذا می داد.

ابوبكر و عمر گفتند:اگر این جوان را به حال خود وا نهیم، دارایی پدرش را نابود می كند. و این سخن را در میان مردم پخش كردند.

سعد (پدر قیس) چون آن را بشنید، در پشت پیامبرصلی الله علیه وآله ایستاد و گفت:چه كسی مرا از ابن ابی قحافه و ابن خطّاب، آسوده می كند؟ پسرم را ترغیب به بُخل بر (دارایی) من می كنند.[29].

6659. تاریخ بغداد - به نقل از عُروه -:قیس بن سعد، مالی را به معاویه به نود هزار [ سكّه] فروخت و به كسی فرمان داد كه در مدینه جار بزند:هر كس وام می خواهد، به خانه سعد بیاید. پس چهل یا پنجاه هزار [ سكّه] وام داد و بقیه پول را جایزه داد و به هر كس كه وام داد، از وی رسید گرفت.

[ مدّتی بعد، قیس، ] بیمار شد؛ امّا كم تر كسی به عیادت او آمد. پس به همسرش قریبه دختر ابی قُحافه و خواهر ابوبكر گفت:ای قریبه! اندك بودن عیادت كنندگانم را از چه می بینی؟

گفت:به خاطر رسیدهای وامی است كه از آنان داری.

پس رسیدِ هر شخص را برایش فرستاد.[30].

6660. الاستیعاب:از اخبار مشهور قیس بن سعد بن عُباده این است كه طلب های فراوانی از مردم داشت و بیمار شد و مردم در عیادتش كُندی كردند. به او گفته شد كه آنان به خاطر بدهی هایی كه به تو دارند، خجالت می كشند [ نزد تو بیایند]. پس به كسی فرمان داد كه جار بزند:هر كس به قیس بن سعدْ بدهی دارد، حلالش باشد.

بدین ترتیب، مردم، چنان به عیادتش شتافتند كه راه پلّه خانه او را از میان بردند.[31].

6661. تاریخ الإسلام - به نقل از موسی بن عُقْبه -:پیرزنی بر سر راه قیس ایستاد و گفت:من از كمی موش های خانه مان به تو شكوِه می كنم.

گفت:چه قدرْ این كنایه زیباست! خانه اش را از نان و گوشت و روغن و خرما پُر كنید.[32].

6662. شُعَب الإیمان - به نقل از قیس بن سعد -:اگر نشنیده بودم كه پیامبر خدا می فرماید:«[ جای] نیرنگ و فریب، در آتش است»، نیرنگبازترین فرد این امّت بودم.[33].

6663. تهذیب الكمال - به نقل از ابن شهاب -:زیركان عرب را در هنگام فتنه ها یك گروه پنج نفره برشمرده اند كه به آنان، به خاطر چاره اندیشی هایشان، صاحب رأیان عربْ گفته می شد و اینان:معاویة بن ابی سفیان، عمرو بن عاص، قیس بن سعد بن عُباده، مُغَیرة بن شُعبه، و از میان مهاجران، عبد اللَّه بن بُدَیل بن ورقاء خُزاعی بودند.

قیس بن سعد و ابن بُدَیل با علی علیه السلام بودند.[34].

6664. سیر أعلام النبلاء - به نقل از احمد بن برقی -:قیس در برخی جنگ های پیامبر صلی الله علیه وآله، پرچمدار او بود و كارگزار علی علیه السلام در مصر نیز شد.[35].

6665. تاریخ الطبری - به نقل از زُهْری -:از ابتدای خلافت علی علیه السلام، قیس بن سعد بن عُباده، فرماندار مصر بود. او پرچمدار انصار در كنار پیامبر خدا و صاحبْ نظر و شجاع بود و معاویة بن ابی سفیان و عمروعاص می كوشیدند تا او را از مصر، بیرون كنند تا خود بر آن جا مسلّط شوند؛ امّا قیس با زیركی و كیاست، خود را حفظ می كرد و آن دو [، تا قیس در مصر بود]، نه توانستند به او دست یابند و نه توانستند مصر را فتح كنند.[36].

6666. تاریخ الطبری - به نقل از سهل بن سعد -:چون عثمانْ كشته شد و علی بن ابی طالب علیه السلام كار را به دست گرفت، قیس بن سعد انصاری را فرا خواند و به او فرمود:«به سوی مصر، حركت كن كه تو را به حكومت آن جا گماردم، و بار سفر بند و افراد مورد اطمینان را و آنها را كه دوست داری همراهت باشند، گِرد آور تا با سپاه، وارد مصر شوی؛ چرا كه این برای دشمنت هراسناك تر و برای دوستت، عزّت بخش تر است، و چون به آن جا درآمدی - إن شاء اللَّه - به نیكوكار، نیكویی كن و بر شبهه افكن، سخت بگیر و با عام و خاص، نرم باش كه نرمی، مبارك است».

قیس بن سعد به ایشان گفت:ای امیر مؤمنان! خدا تو را رحمت كند! آنچه گفتی، فهمیدم؛ امّا این گفته ات كه: «با سپاه به آن جا برو»، به خدا سوگند، اگر نتوانم جز با سپاهی از مدینه به آن جا درآیم، هرگز به آن جا نمی روم.

من سپاه را برای تو می گذارم تا اگر به آنان نیازمند شدی، به تو نزدیك باشند، و اگر خواستی آنها را به جایی بفرستی، نیروی تو برای آن جا باشند. من تنها و با خانواده ام به سوی مصر می روم.

امّا این كه مرا به همراهی و نیكوكاری سفارش كردی، همانا كه بر آن از خداوند عزّوجل یاری گرفته می شود.

پس قیس بن سعد با هفت همراه رفت تا به مصر درآمد.[37].

6667. امام علی علیه السلام - در نامه ای كه هنگام گماردن قیس بن سعد به حكومت مصر به مردم آن جا نوشت و همراه قیس فرستاد -:قیس بن سعد بن عُباده را به عنوان امیر به سویتان فرستادم. پس یاری اش دهید و از او حمایت كنید و او را در كار حق، كمك نمایید.

من او را به نیكی كردن با نیكوكارتان و سختگیری بر شبهه افكنان شما و نرمی با عوام و خواصّ شما فرمان داده ام. او از كسانی است كه من روشش را می پسندم و به ساماندهی و خیرخواهی او امید دارم.

از خدای عزّوجل برای خود و شما، عملی پاك و پاداشی فراوان و رحمتی فراگیر می طلبم. والسلام علیكم و رحمة اللَّه وبركاته![38].

6668. الكامل فی التاریخ:قیس، خارج شد و با هفت تن از همراهانش به مصر وارد شد...، از منبر، بالا رفت و بر آن نشست و فرمان داد تا نامه امیر مؤمنان به مردم مصر درباره انتصابش خوانده شود كه در آن، مردم مصر را به بیعت با او و یاری و كمكش در راه حق، فرمان داده بود.

سپس به سخنرانی برخاست و گفت:خدایی را سپاس كه حق را آورد و باطل را میراند و ستمكاران را خوار كرد.

ای مردم! ما با كسی بیعت كردیم كه او را بهترین فرد پس از پیامبرمان می دانیم. پس ای مردم! برخیزید و با او بر كتاب خدا و سنّت پیامبرش بیعت كنید كه اگر ما چنین رفتار نكنیم، بیعتی برای ما بر گردن شما نیست.

پس مردم برخاستند و بیعت كردند و مصر، سامان گرفت و [ قیس، ]كارگزارانش را بر سراسر آن جا گمارد، جز یك آبادی به نام «خَرنبا» كه مردم آن، كشته شدن عثمان را بزرگ می شمردند. فرمانده آنان، مردی از تیره بنی كنانه از قبیله بنی مُدْلِج به نام یزید بن حَرْث بود كه كسی را به سوی قیس فرستاد و او را به خونخواهی عثمان فرا خواند.

و مَسلَمة بن مُخَلَّد نیز عَلَم خونخواهی عثمان را برافراشته بود. قیس به سوی او پیغام فرستاد:وای بر تو! آیا علیه من برمی خیزی؟! به خدا سوگند، دوست ندارم كه حكومت شام و مصر را با هم داشته باشم و تو را بكشم.

پس مسلمه برایش پیغام فرستاد:تا تو حاكم مصری، علیه تو كاری نمی كنم.

قیس - كه دوراندیش و محتاط بود -، كسی را به سوی مردم خَرنبا فرستاد كه:من شما را به بیعت كردن، وادار نمی كنم و از شما دست می كشم.

پس با آنها سازش كرد و مالیات را گِرد آوری كرد، بدون آن كه كسی مزاحم او شود.[39].

6669. أنساب الأشراف - به نقل از محمّد بن سیرین -:علی علیه السلام قیس بن سعد بن عباده را به حكومت مصر فرستاد و [ از آن سو] معاویه و عمرو بن عاص، نامه ای پُر از درشتی و دشنام به او نوشتند و قیس، نامه ای نرم كه بوی نزدیكی به آنها می داد، برایشان نوشت.

پس آن دو به وی نامه ای نوشتند و از شرافت و فضیلت وی یاد كردند و او نامه ای مانند پاسخ اوّلش به آنها نوشت.

پس آن دو گفتند:ما نمی توانیم به قیس بن سعد، نیرنگ بزنیم؛ امّا او را نزد علی خراب می كنیم.

پس نامه اولش را برای علی علیه السلام فرستادند و چون علی علیه السلام آن را خواند، كوفیان گفتند:به خدا سوگند، قیس، خیانت كرده است. او را بركنار كن.

علی علیه السلام فرمود:«وای بر شما، من به [ احوال] قیس، داناترم. به خدا سوگند، او خیانت نكرده است؛ بلكه این، یكی از سیاست های اوست».

گفتند:ما جز به بركناری او رضایت نمی دهیم.

پس علی علیه السلام او را بركنار كرد و محمّد بن ابی بكر را به جای او گمارد.[40].

6670. تاریخ الطبری - به نقل از ابومِخْنَف -:چون معاویه از همكاری قیس با خودْ ناامید شد، بر او گران آمد؛ چون از كیاست و شجاعت او آگاه بود. پس در میان مردمِ خود، چنین ابراز داشت كه: «قیس بن سعد، از شما دنباله روی می كند. پس برایش دعا كنید» و نامه قیس را كه در آن، نرمی و مدارا كرده بود، برای مردم شام خواند.

معاویه همچنین نامه ای ساخت و آن را به قیس، نسبت داد و آن را برای مردم شام خواند [ كه متن آن نامه ساختگی چنین است]:

به نام خداوند بخشاینده مهربان. به امیر، معاویة بن ابی سفیان، از قیس بن سعد.

سلام بر تو! من نیز چون شما خدایی را می ستایم كه جز او خدایی نیست. امّا بعد؛ چون نیك نگریستم، دیدم كه نمی توانم از كسانی پشتیبانی كنم كه پیشوای مسلمانِ نیكوكار و پرهیزگار خود را - كه خونش حرمت داشت - كشته اند. پس، از خدای عزّوجل می خواهیم كه گناهانمان را بیامرزد و دینمان را حفظ كند.

بدانید كه من تسلیم شما هستم و تو را در پیكار با قاتلان عثمان، پیشوای هدایت و ستمدیده، یاری می دهم. پس هر اندازه كه از اموال و نیرو دوست داری، از من بخواه كه به سرعت برایت می فرستم. والسلام!

در میان شامیان، شایع شد كه قیس بن سعد با معاویة بن ابی سفیان، بیعت كرده است و جاسوس های علی بن ابی طالب علیه السلام این را گزارش دادند.

علی علیه السلام چون باخبر شد، آن را باور نكرد و آن را [ امری] بزرگ و شگفت انگیز شمرد و پسرانش و عبد اللَّه بن جعفر را فرا خواند و آنان را از موضوع، باخبر كرد و نظر آنان را جویا شد.

عبد اللَّه بن جعفر گفت:ای امیر مؤمنان! آنچه را كه به تردید می اندازدت، كنار بگذار و به جای آن، چیزی را كه یقینی است، برگزین. قیس را از [ حكومت ]مصر بركنار كن.

علی علیه السلام به آنان فرمود:«به خدا سوگند، من این [ تهمت] را درباره قیس، نمی پذیرم و باور نمی كنم».

عبد اللَّه گفت:ای امیر مؤمنان! او را بركنار كن. به خدا سوگند، اگر این [ اتّهامْ ]درست باشد، اگر بركنارش هم كنی، از تو جدا نمی شود.[41].

6671. تاریخ الطبری - به نقل از ابومخنف -:نامه ای از قیس بن سعد آمد كه در آن نوشته بود:به نام خداوند بخشاینده مهربان. امّا بعد؛ من به امیر مؤمنان [ علی ]- كه خدا گرامی اش بدارد - خبر می دهم كه مردانی نزد من اند كه [ از درگیری ]كنار كشیده اند و از من خواسته اند كه از آنان، دست بكشم و آنان را به حال خود وا نهم تا كار مردم به سامان رسد و ما به كار خود باشیم و آنان نیز بر نظر خود باشند. من صلاح دیدم كه از آنان دست بردارم و برای جنگ با آنان، شتاب نكنم و در این میان، با آنان الفت بورزم، تا شاید خدای عزّوجل دل هایشان را به سوی ما كُند و آنان را از گم راهی شان دور سازد، إن شاء اللَّه!

عبد اللَّه بن جعفر گفت:ای امیر مؤمنان! من بیم آن دارم كه این كار، سازش با آنان باشد. ای امیر مؤمنان! به او فرمان بده با آنان بجنگد.

پس علی علیه السلام به او نوشت:«به نام خداوند بخشاینده مهربان. امّا بعد؛ به سوی كسانی كه گفتی، حركت كن. پس اگر در آنچه مسلمانان به آن داخل شده اند، درآمدند كه هیچ؛ وگرنه با آنان بجنگ، إن شاء اللَّه!».

چون نامه علی علیه السلام به قیس بن سعد رسید و آن را خواند، نتوانست خود را نگه دارد و به امیر مؤمنان نوشت:امّا بعد؛ ای امیر مؤمنان! از فرمان تو به شگفت آمدم. آیا تو مرا به پیكار با كسانی فرمان می دهی كه از تو دستْ بازداشته اند و تو را در پیكار با دشمنت آسوده نهاده اند، در حالی كه تو هرگاه با آنان بجنگی، دشمنت را علیه تو یاری می دهند؟!

پس سخن مرا بپذیر - ای امیر مؤمنان - و از آنان دست بكش كه نظر [ درست]، وا نهادن آنان است. والسلام!

چنین بود كه علی علیه السلام محمّد بن ابی بكر را به سوی مصر فرستاد و قیس را از [ حكومت ]آن بركنار كرد.[42].

6672. تاریخ الطبری - به نقل از كعبِ والبی:علی علیه السلام همراه محمّد بن ابی بكر، نامه ای به مردم فرستاد و چون محمّد با آن نامه بر قیس درآمد، قیس به او گفت:امیر مؤمنان، چه منظوری دارد؟ چه چیزی [ نظر] او را دگرگون كرده است؟ آیا كسی میان من و او را به هم زده است؟

محمّد بن ابی بكر به او گفت:نه؛ و این حكومت، حكومت تو باشد!

گفت:نه، به خدا سوگند، لحظه ای در كنار تو نمی مانم، و هنگام بركناری اش خشمناك شد و از آن جا به سوی مدینه آمد و وارد مدینه شد و حَسّان بن ثابت - كه هوادار عثمان بود - به شماتت او آمد و به او گفت:عثمان را كشتی و علی بن ابی طالب، تو را بر كنار كرد. پس گناه برایت ماند و حاصلی برایت نداشت.

قیس بن سعد به او گفت:ای نابینای كوردل! به خدا سوگند، اگر میان قوم من و تو جنگ درنمی گرفت، گردنت را می زدم. از نزدم بیرون رو.

سپس قیس و سهل بن حُنَیف [ از مدینه] بیرون آمدند تا بر علی علیه السلام درآمدند و قیس، حقیقت ماجرا را برای علی علیه السلام بازگفت و علی علیه السلام او را تصدیق كرد. سپس قیس و سهل در صِفّین در كنار علی علیه السلام حضور یافتند.[43].

6673. سیر أعلام النبلاء - به نقل از زُهْری -:قیس به مدینه درآمد و اسود بن ابی البَختَری و مروان با هم مشورت كردند تا او را در مدینه نگه دارند. خبر آن به قیس رسید. گفت:به خدا سوگند، این زشت است كه از علی علیه السلام جدا شوم، هر چند مرا بركنار كرده باشد. به خدا سوگند، به او می پیوندم.

پس به علی علیه السلام پیوست و حقایق مصر را برای او بازگفت.

علی علیه السلام دانست كه قیس با چاره اندیشی، كاری بزرگ را اداره می كرده است. پس همه سخنان قیس را پذیرفت و او را بر طلایه سپاهش گمارد[44]. [45].

6674. الغارات - به نقل از مدائنی، از دوستانش -:مصر بر محمّد بن ابی بكر شورید و تباه شد و خبر شورش آنان به علی علیه السلام رسید. فرمود:«برای مصر، كسی جز یكی از این دو مرد به كار نمی آید:همان یارمان كه پیش تر بركنارش كردیم (یعنی قیس بن سعد) و یا مالك بن حارث اشتر».

چون علی علیه السلام از صِفّین بازگشت، اشتر را به حكومت قبلی اش در جزیره (ناحیه ای میان دجله و فرات) بازگرداند و به قیس بن سعد گفت:تا از كار این حكَمیّتْ آسوده می شویم، تو فرمانده نیروهای ویژه بمان و سپس به سوی آذربایجان برو. پس قیس، فرمانده نیروهای ویژه بود.[46].

6675. امام علی علیه السلام - در نامه اش به قیس بن سعد بن عباده، به هنگام حكومت بر آذربایجان -:امّا بعد؛ مالیات را به حق [ و اندازه] گِرد آور و مصرف كن و با سپاهیانت به انصاف، نیكویی كن و به مردمانت از آنچه خدا به تو آموخته است، بیاموز.

همچنین عبد اللَّه بن شبیل اَحمَسی از من خواسته كه درباره او به تو نامه بنویسم و تو را به نیكی كردن به او سفارش كنم. [ بدان كه] من او را افتاده و فروتن دیدم.

موانع دیدارت را [ برای مردم] اندك كن و درِ خانه ات را بگشای و آهنگ حق كن كه اگر حق با بخششْ همراه شود، [ حاجتمند] را شادمان می كند.

«وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدُم بِمَا نَسُواْ یَوْمَ الْحِسَابِ؛ [47] و از هوای نفس، پیروی مكن كه تو را از راه خدا گم راه سازد و بی گمان، كسانی كه از راه خدا گم راه می شوند، عذابی سخت دارند، از آن رو كه روز محاسبه را از یاد بردند».[48].

6676. تاریخ الیعقوبی - به نقل از غیاث -:و چون علی علیه السلام تصمیم به جنگ با معاویه گرفت، باز به قیس، نامه نوشت:«امّا بعد؛ عبد اللَّه بن شبیل احمسی را به جای خود بگمار و به نزد من بیا كه مسلمانان همه گِرد آمده و یك پارچه گشته اند. پس در آمدن، شتاب كن كه من به زودی و در اوّل ماه به جنگ این یاغیان متجاوز می روم - اگر خدا بخواهد - و درنگم جز برای [ رسیدنِ] تو نیست؛ خداوند در همه امورمان، برای ما و تو نیكی را رقم زند![49].

6677. تاریخ الطبری - به نقل از زُهْری -:علی علیه السلام قبل از نصب قیس بن سعد به حكومت آذربایجان، او را مسئول طلایه سپاه عراقْ قرار داد. سپس حكومت آذربایجان را به او سپرد و نیز وی را به فرماندهی نیروهای ویژه ای كه از میان اعراب به وجود آورده بود و چهل هزار تن بودند، گمارد. آنان با علی علیه السلام پیمان خون بسته بودند و قیس، پیوسته همه این مسئولیت ها را به عهده داشت تا علی علیه السلام به شهادت رسید.[50].

6678. وقعة صِفّین - به نقل از قیس بن سعد، پیش از جنگ صِفّین -:ای امیر مؤمنان! در اعزام ما به سوی دشمنان، شتاب كن و ما را پراكنده مكن. به خدا سوگند، جهاد با آنان از جهاد [ كافران] تُرك و روم در نظر من دوست داشتنی تر است؛ چون آنان در دین خدا سازش كردند و در میان یاران پیامبر صلی الله علیه وآله اولیای الهی را خوار داشتند، چه مهاجر و انصار را و چه تابعین نیكوكارشان را، و چون بر كسی خشم گرفتند، او را زندانی كردند و كتك زدند و یا [ از حقوقش ]محروم داشتند و یا تبعیدش كردند و نیز اموال ما را برای خود، حلال دانستند و ما را خَدَم و حَشَم خود پنداشتند.[51].

6679. تاریخ الیعقوبی:قیس بن سعد بن عباده به نزد معاویه آمد. معاویه به او گفت:قیس، بیعت كن!

گفت:من پیوسته چنین روزی را بد و ناگوار می داشتم، ای معاویه!

معاویه به او گفت:باز ایست، خدایت بیامرزد!

قیس گفت:من طمع داشتم كه پیش از این میان روح و پیكرت جدایی اندازم؛ امّا ای پسر ابوسفیان! خدا جز آنچه دوست داشت، نخواست.

معاویه گفت:از كار خدا جلوگیری نمی شود.

قیس به مردمْ رو كرد و گفت:ای مردم! خوب را با بد، عوض كردید و ذلّت را به جای عزّت، و كفر را به جای ایمان نهادید و پس از ولایت یافتن امیر مؤمنان و سرور مسلمانان و پسر عموی پیامبر خدای جهانیان، كسی ولیّ شما گشته كه آزاده شده پسر آزاد شده است و شما را پَست می شمارد و زورمدارانه با شما رفتار می كند. چگونه خود را به نادانی می زنید یا خداوند بر دل هایتان مُهر زده و چیزی نمی فهمید؟

پس معاویه بر دو زانویش نشست. سپس دست قیس را گرفت و گفت:تو را سوگند می دهم [ كه بیعت كنی]! سپس بر كف دست قیس زد و مردم، فریاد كشیدند:قیس، بیعت كرد.

قیس گفت:دروغ می گویید. به خدا سوگند، بیعت نكردم.[52].









  1. رجال الطوسی:351/45، تهذیب الكمال:4906/40/24، الاستیعاب:2158/350/3.
  2. الاستیعاب:2158/350/3، اُسد الغابة:4354/404/4، سیر أعلام النبلاء:21/102/3.
  3. تاریخ الإسلام:290/4، البدایة والنهایة:99/8. نیز، ر. ك:اُسد الغابة:4354/404/4. در منبع اخیر آمده است:«شجاع، بخشنده و بزرگ بود».
  4. تاریخ بغداد:17/178/1، الكامل:641/2. در منبع اخیر آمده است:«شجاع، قهرمان، بزرگوار و بخشنده بود».
  5. تهذیب الكمال:4906/43/24، تاریخ بغداد:17/178/1، تاریخ الإسلام:290/4.
  6. تاریخ بغداد:17/178/1، تاریخ الطبری:552/4، الاستیعاب:2158/350/3.
  7. رجال الكشّی:78/185/1.
  8. رجال البرقی:65.
  9. تاریخ الیعقوبی:179/2، الطبقات الكبری:52/6، تاریخ خلیفة بن خیّاط:152.
  10. الغارات:212/1، تاریخ الطبری:549/4 و 550 و 94/5، الكامل فی التاریخ:354/2.
  11. الطبقات الكبری:52/6، تاریخ خلیفة بن خیّاط:152، الاستیعاب:2158/350/3.
  12. الطبقات الكبری:52/6، تاریخ الطبری:95/5 و ص 158، الكامل فی التاریخ:410/2. در منبع اخیر آمده است:«فرمانده شرطة الخمیس بود».
  13. وقعة صفّین:208، تاریخ الطبری:11/5، البدایة والنهایة:261/7.
  14. وقعة صفّین:453.
  15. وقعة صفّین:93 و 449 - 446.
  16. تاریخ الیعقوبی:202/2، الغارات:257/1، أنساب الأشراف:278/3.
  17. تاریخ بغداد:17/178/1، الاستیعاب:2158/350/3، تاریخ دمشق:403/49.
  18. تاریخ خلیفة بن خیّاط:149.
  19. تاریخ الیعقوبی:203/2، أنساب الأشراف:238/3.
  20. نهج البلاغة:خطبه 182.
  21. أنساب الأشراف:278/3.
  22. الطبقات الكبری:53/6، تاریخ الطبری:159/5، الكامل فی التاریخ:445/2. در منبع اخیر آمده است:«فرمانده طلایه سپاه حسن بن علی علیهما السلام در مدائن بود».
  23. مقاتل الطالبیّین:73.
  24. رجال الكشّی:177/326/1، اُسد الغابة:4354/405/4، تاریخ بغداد:17/178/1.
  25. سیر أعلام النبلاء:21/102/3.
  26. التاریخ الصغیر:137/1، تهذیب الكمال:4906/44/24، تاریخ الطبری:164/5.
  27. الطبقات الكبری:53/6، تاریخ خلیفة بن خیّاط:172، تاریخ بغداد:17/179/1.
  28. سیر أعلام النبلاء:21/103/3، تاریخ الإسلام:290/4.
  29. اُسد الغابة:4354/404/4، تاریخ الإسلام:290/4، تاریخ دمشق:415/49 و 416.
  30. تاریخ بغداد:178/1، تهذیب الكمال:4906/43/24، تاریخ دمشق:418/49.
  31. الاستیعاب:2158/352/3.
  32. تاریخ الإسلام:290/4، تاریخ دمشق:415/49، سیر أعلام النبلاء:21/106/3.
  33. شعب الإیمان:5268/324/4، تهذیب الكمال:4906/44/24.
  34. تهذیب الكمال:4906/44/24، التاریخ الصغیر:137/1، تاریخ الطبری:164/5.
  35. سیر أعلام النبلاء:21/103/3، تاریخ بغداد:17/178/1، الكامل فی التاریخ:354/2.
  36. تاریخ الطبری:552/4.
  37. تاریخ الطبری:547/4، الكامل فی التاریخ:354/2، الغارات:208/1.
  38. تاریخ الطبری:549/4، البدایة والنهایة:252/7، الغارات:209/1.
  39. الكامل فی التاریخ:354/2، تاریخ الطبری:548/4، الغارات:211/1.
  40. أنساب الأشراف:173/3.
  41. تاریخ الطبری:553/4، الغارات:215/1. نیز، ر. ك:الكامل فی التاریخ:355/2.
  42. تاریخ الطبری:554/4، الغارات:218/1 و 219. نیز، ر. ك:أنساب الأشراف:163/3.
  43. تاریخ الطبری:555/4، أنساب الأشراف:164/3، الكامل فی التاریخ:356/2.
  44. در تاریخ دمشق آمده است:«او را پیشرو عراقیان و فرمانده شرطة الخمیس كرد، همان كسانی كه تا پای جان، پیمان بسته بودند».
  45. سیر أعلام النبلاء:21/110/3، تاریخ دمشق:428/49.
  46. الغارات:256/1، تاریخ الطبری:95/5، الكامل فی التاریخ:410/2.
  47. ص، آیه 26.
  48. تاریخ الیعقوبی:202/2. نیز، ر. ك:أنساب الأشراف:389/2.
  49. تاریخ الیعقوبی:203/2، أنساب الأشراف:238/3.
  50. تاریخ الطبری:158/5.
  51. وقعة صفّین:93.
  52. تاریخ الیعقوبی:216/2. نیز، ر. ك:تاریخ دمشق:399/49.